وبسایت نیویورک تایمز مجموعه مصاحبههایی با فیلسوفان و نظریهپردازان انتقادی درباره خشونت ترتیبدادهاست. در پنجمین مصاحبه برد اوانز، مدرس ارشد روابط بینالملل در دانشگاه بریستول انگلستان و مدیر پروژه تاریخچههای خشونت با هنری ای.ژیرو، استاد دپارتمان مطالعات فرهنگی دانشگاه مکمستر اونتاریو، به گفتگو نشستهاست. «امریکا در نبرد با خود» آخرین کتاب منتشر شده هنری ای.ژیرو است.
نیویورکتایمز – برَد اِوانز : شما در اثر خود با خطرات ناشی از این مفاهیم مواجه شدهاید: جهل و نیز چیزی که آن را خشونتِ «فراموشی سازمانیافته» نامیدهاید . میتوانید برای ما توضیح دهید که با این اصطلاح چه معنایی را مدنظر دارید و چرا باید درباره گونههای روشنفکرانه خشونت حساس باشیم؟
هنری ژیرو: شوربختانه در مقطعی زندگی میکنیم که جهل ظاهراً به یکی از مؤلفههای تعیینکننده در حیات سیاسی و فرهنگی امریکا بدل شدهاست. جهل تبدیل شده به نوعی سلاح برای انکار خشونتهای گذشته. این مفهوم در فرهنگی آکنده از نمود رسانهای بالیدهاست که در آن دغدغههای عمومی در قالب وسواسهای خصوصی، مصرفگرایی و سرگرمیهای احمقانه درک میشود. چنانکه جیمز بالدوین بهدرستی هشدار دادهاست، «جهل در پیوند با قدرت بیرحمترین دشمنی است که عدالت ممکن است داشته باشد.»
نشانههای هشداردهنده در تاریخ بسیار آشکارند. ناکامی در آموختن از گذشته به نتایج فاجعهبار سیاسی انجامیدهاست. چنین جهلی صرفاً مربوط به فقدان اطلاعات نیست. این جهل مقولات سیاسی و آموزشی مختص به خود را دارد و همین مقولات فرهنگسازند که فعالیت انتقادی و دمکراسی را تهدید میکنند.
آنچه من «خشونتِ فراموشی سازمانیافته» نامیدهام، نشان میدهد که چگونه در سیاست معاصر احساسات جای خِرد و نمود جای حقیقت را میگیرد و درنتیجه با ایجاد جریان بیپایانی از دانش تکهتکهشده و ریاکارانه تاریخ را پاکسازی میکند. در زمانهای که افرادی چون دونالد ترامپ میتوانند با تکیه بر ارزشهایی مانند «عظمت» جایگاهی کسب کنند و با تکیه بر این ارزشها، خاطرات پیشرفت اجتماعی و سیاسی را که بهنام عدالت و شرافت بشری به دست آمدهاست، از خاطرهها بزدایند، این خودِ تاریخ و تفکر است که مورد هجوم واقع شدهاست.
زمانیکه جهل اسلحه به دست بگیرد، ظاهراً خشونت نوعی تراژدیِ ناگزیر خواهدبود. کشتار جمعی در اورلاندو مثال دیگری ست از وضعیت خشونتآمیز و اضطراری در عرصه فرهنگی و سیاسی جهان که با نفرت و هراس جمعی تغذیه میشود. چنین خشونتی نهتنها گفتار ستیزهجو و ایدئولوژی بنیادگرایانه را مشروعیت میبخشد و خشونت را تنها راهحل مسائل اجتماعی میبیند، بلکه اقدامات خشونتبار و غیرعقلانی علیه سایرین را نیز دامن میزند. با بیاحترامی به شیوه متفاوتِ زیست دیگران، این کشتار بیپایان در جوّی از تنفر و تعصب رشد میکند و با نیهیلیسم سیاسی همداستان است.
البته میتوان این کنشها را مثال بیمعنای دیگری از تروریسم رادیکال اسلامی دانست. این کار بسیار آسان است. با وجود این، مجموعه دیگری از پرسشها همچنان باید طرح شوند: کدامین وضعیت عمیقترِ سیاسی، آموزشی و اجتماعی به این فضای تنفر، نژادپرستی و تعصب اجازه داده که گفتار عمومی و جهانبینیها را شکل دهد؟ نقش سیاستمداران نژادپرست و گفتار تهاجمی آنها در فضای خشونتبار کنونی چیست؟ چگونه میتوانیم با استفاده از آموزش، در کنار دیگر منابع، از تبدیلشدن سیاست به افسارگسیختگی جلوگیری کنیم؟ چگونه میتوانیم با این وضعیت وحشتناک و تراژیک مقابله کنیم، آنهم بدون آنکه بهسمت طرز فکرِ نظامی یا امنیتی عقبنشینی کنیم؟
برَد اِوانز : شما تاکید میکنید که آموزش برای هرگونه نقدِ ظلم و خشونت ضروری ست. چرا چنین باوری دارید؟
هنری ژیرو: من به این پیشفرض معتقدم که آموزش برای دمکراسی ضروری است. هیچ جامعه دمکراتیکی نمیتواند بدون فرهنگی سازنده به حیاتش ادامه دهد. چنین فرهنگی باید مدارسی داشتهباشد که بتوانند شهروندانی تربیت کنند منتقد، ژرفنگر، دانا و خواهان مداخله در داوریهای اخلاقی و خواهان اقدام مسئولانه و فراگیر در اجتماع. البته این آموزش نباید به مدارس محدود شود. این شیوه آموزشی در تضاد با رویههاییست که آموزش را به منطق ابزاری محدود میکنند و بهآسانی به نتایجِ خشونتآمیز میانجامند.
پس باید به یاد داشتهباشیم که آموزش هم میتواند مبنایی شود برای تفکر انتقادی و هم میتواند محلی شود برای سرکوب و همین سرکوب است که تفکر را نابود میکند و به خشونت میانجامد. میشل فوکو نوشته که دانش و حقیقت نهتنها «به برقراری نظم و صلح تعلق دارند»، بلکه میتوانند در کنار «خشونت، بینظمی و جنگ» نیز یافت شوند. آنچه در اینجا اهمیت دارد، گونهای از آموزش است که فرد به آن تشویق میشود.
تنها پایگاه این منازعات مدارس نیستند. «آموزش» در این راستا نهتنها شامل آموزش عمومی و سطح بالا میشود، بلکه همچنین طیف وسیعی از ابزارهای فرهنگی و رسانهای نیز در این زمینه اهمیت دارند. این ابزارها به تولید، توزیع و مشروعیتبخشی به گونههای خاصی از دانش، ایدهها، ارزشها و روابط اجتماعی میانجامند. به این مسئله بیندیشید که سیاست و خشونت هماکنون با چه راههایی با یکدیگر همخبر میشوند و فرهنگ رسانهای را تحت کنترل درمیآورند. بازیهای ویدئویی با سبکِ تیراندازیِ اولشخص، امروزه بر صدر بازار بازیهای رایانهای نشستهاند. این در حالی است که فیلمهای هالیوود نیز بازنمودی افراطی از خشونتاند و به تقویت فرهنگِ ترس، تهاجم و نظامیگری میپردازند. نمود مشابهی نیز در ابَرشرکتهای رسانهای مانند فاکس قرن۲۱، حکمفرماست که اخبار و بخشهای سرگرمی خود را در این راستا عرضه میکنند.
با سستی ارزشهای عمومی همراه با سستیِ عرصههای عمومیای که آن ارزشها را میآفرینند، الگوهای سرکوبگرانه آموزشی محبوبیت بیشتری یافتهاند و محبوسساختن انسانها از آموزش آنان بهمراتب آسانتر شدهاست. امروزه مدارس را میتوان بر اساس زندانها سازمان داد و بهسادگی ضروریات شهروندی را به مصرفِ صرف فروکاست؛ درحالیکه هر گونه مفهوم مسئولیت اجتماعی و تعهد اخلاقی از جامعه رخت برمیبندند.
برَد اِوانز : با نظر به هشدار هانا آرنت درباره اینکه نیروهای سلطه و استثمار بهنوعی به «بیفکریِ ستمگران» نیاز دارند، ظرفیت تفکر آزادانه و آگاهانه چگونه بهمثابه کلیدی برای مواجهه با اعمال خشونتآمیز عمل میکند؟
هنری ژیرو: جوانان میتوانند بهچالشکشیدن خشونت را بیاموزند؛ مانند جنبشهای ضدجنگ در دهه هفتاد یا جنبش «زندگی سیاهان مهم است». آموزش چیزی نیست جز ایجاد ذهنهای انتقادی و شهروندان مسئولیتپذیر. با آموزش میتوان جوانان و دیگران را از طریق پیونددادن مشکلات شخصی و دغدغههای کلان، برای مواجهه با اقتدار توانا ساخت. مفهوم آموزش بهطور ویژه در مسائلی چون خشونت، خشونت علیه زنان و منافع عمومی کاربرد مییابد که بهصورت انفرادی قابل حل نیستند.
خشونت نهتنها جسم، بلکه روح را نیز ناتوان میسازد. چنانکه پییر بوردیو استدلال کرده است، خشونت در جانب باور و پذیرش میایستد. اگر بناست با پیشنهاد روشهایی تازه برای تفکر درباره جهان و انتخابهای پیشِ رو، به جوانان در برابر خشونت کمک کنیم، آنها باید توانا شوند تا خودشان را در تمام تحلیلهای مرتبط با خشونت بیابند و با این کار باید فرایند مقابله با خشونت بهنحو معناداری با زندگیشان پیوند بخورد.
بدون آگاهیِ عمومی دمکراسیِ اصیل وجودنخواهدداشت. درحالیکه هیچ تضمینی وجودندارد که آموزش انتقادیِ افراد ایستادگیِ آنان در برابر اَشکال متنوع خشونت و سرکوب را برانگیزد، اما آشکار است که در نبود فرهنگِ سازنده دمکراتیک، جریانات ضدروشنفکری بهنحو فزایندهای تفکر انتقادی را پایمال میکنند و دیوارها و جنگ به تنها راهحل چالشهای جهانی بدل خواهدشد.
البته چندان آسان نخواهد بود که چنین فرهنگ آموزشیای را در جامعهای ایجاد کنیم که در آن، هدف از آموزش و پروش با رقابتپذیری در اقتصاد جهانی پیوند مییابد.
برَد اِوانز : باتوجهبه این مسئله، درحالحاضر سیاست مشترکی برای قراردادن نظام آموزشی برای ایجاد «فضاهای امن» وجوددارد، بهنحوی که دانشآموزان بتوانند در محیط خود احساس راحتی داشتهباشند. این امر اغلب به عنوان محافظت از کسانی صورت میپذیرد که صدایشان ناشنیده ماندهاست. اما باتوجه به مدعای شما درباره لزوم ایستادگی در برابر بیعدالتی، آیا این امر نشاندهنده رویکرد مسئولانه اخلاقی به چنین مباحث دشواری ست؟
هنری ژیرو: فرهنگ روبهرشدی از انطباق با شرایط و سکوت وجوددارد که در این فراخوان برای ایجاد فضاهای امن و هشدارهای ابتدایی نیز میتوان آن را مشاهده کرد. این امر نهتنها نوعی واکنش محافظهکارانه محسوب میشود، بلکه اغلب لیبرالها آن را به اجرا درمیآورند. آنان باور دارند که با بهترین نیات دارند کار میکنند. خشونت در اَشکال گوناگونی ظهور مییابد و ممکن است بهویژه در نظام آموزشی آزاردهندهتر باشد؛ آنهم زمانی که خشونت نادیده گرفته شود یا قربانیان سرزنش شوند.
دانشِ مسئلهآفرین را نمیتوان بهسبب ناراحتی دانشآموزان محکوم کرد؛ بهویژه اگر میل به امنیت صرفاً برای محدودساختنِ دسترسی به دانشِ دشوار و منابع موردنیاز برای تحلیلِ آن دانش به کار گرفتهشود. آموزش انتقادی را باید هنرِ امکانات دانست و نه فضایی مدیریتشده برای بزدلی، احتیاط و ترس.
ایجاد فضاهای امن در برابر این ایده قرارمیگیرد که آموختن باید برهمزننده و دغدغهآفرین باشد و دانشجویان باید پیشفرضهای عقل سلیم و عموماً پذیرفتهشده را به چالش بکشند و برای مواجهه با واقعیات برهمزننده، بهرغم ناراحتیِ ناشی از آنها آماده باشند. وندی براون بهعنوان دانشمند علومسیاسی بهدرستی باور دارد که «عرصه آزادیِ عمومیِ بیان یکی از مصادیقِ امنیت احساسی یا اطمینانخاطر نیست» و حتی «آن چیزی نیست که گفتار سیاسی و عرصه عمومی وعدهاش را میدهند». بهنوشته براون «آموزش دانشگاهی باید فراخوانی برای تفکر، پرسش و تردید باشد و شما را دعوت کند به پرسیدن از هرچه از پیش مفروض داشتهاید و آنچه میدانید یا دغدغه آن را دارید.»
این مسئله بهویژه در زمان مواجهه با آموزههای خشونتآمیز و سرکوبگر اهمیت ویژهای مییابد. درحالیکه به حساسیت اخلاقی درباره این موضوعِ مهم نیاز جدی وجود دارد، مسئولیتِ مدنی ما ایجاب میکند که گاهی با وضعیتی کاملاً غیرقابلتحمل مواجه شویم. میل به فضاهای امنِ احساسی میتواند به نوعی گرایش به محافظت از برتریهای فردی بدل شود؛ بهویژه زمانی که مسئله به مزیتهای دانشگاهی مرتبط است. این امر با تلاشهای مکرر دانشجویان برای انکار برخی سخنگویان دانشگاهی بهسبب مجادلهانگیزبودن نظریاتشان همراه میشود. درواقع باآنکه نیت اینگونه اقدامات قابلدرک است، مسیر برآمده از آنها بسیار خطرناک است.
البته بهطور طبیعی مواجهشدن با امر غیرقابلتحمل باید چالشبرانگیز و ناراحتکننده باشد. چه کسی ممکن است با خواندن شهادت پریمو لِوی از لحاظ ذهنی و روانی فرونریزد؟ یا با خواندن کلمات مارتین لوتر کینگ یا مالکوم ایکس احساس ناراحتی نکند؟ چنین وضعیتهایی به تولید خشونت میانجامد و باید بهلحاظ اخلاقی ما را نگران سازد و به رفتار مسئولانه وادارمان کند؛ نه اینکه موجب تسلیمشدنمان به نوعی واکنش خصوصی و احساسی شود که جایگزین زبانِ درمانگرانه برای مسائل سیاسی و جهانی میشود.
«دانشجویان در کلاس درس باید بهجای بهچالشکشیدهشدن، محافظت شوند»: در اینجا اموری مهمتر از این ایده کودکانگارانه در کار است. همچنین این خطر وجوددارد که عملکرد بخشهایی از دانشکدهها که به طرح مسائل حساسی چون جنگ، فقر، خشونت، نژادپرستی، تبعیض جنسیتی و نابرابری تمایل نشان میدهند، بهطور دلسردکنندهای متأثر شوند. اگر جامعه امریکا میخواهد روی افراد جوان سرمایهگذاری کند، ضروری است آنان را طوری آموزش دهد که در آن به چالش کشیدهشوند، ریسکپذیری را بیاموزند، به بیرون از مرزهای ایدئولوژیک بیندیشند و گستره خلاقیت و داوری انتقادی خود را افزایش میدهند. این امر نیازمند ساختار آموزشی پیچیده و تخریبکننده است.
برَد اِوانز : شما دانشگاه را محور جامعه مدنی و دمکراتیک قراردادید. اما با درنظرگرفتن اینکه دانشگاه جدا از روابط سیاسی و بیطرف نیست، به گروهی از روشنفکران اشاره میکنید که با وسوسه قدرت فریفته میشوند. لطفاً درباره این مفهوم توضیح دهید.
هنری ژیرو: دانشگاههای دولتی در سراسر جهان مورد هجمه قراردارند؛ نه بهسبب اینکه در حال شکستند، بلکه به این دلیل که [بهلحاظ مالی] مستقل در نظر گرفتهمیشوند. این برخلاف نظام آموزشی کی-۴۱۲ است که تأمین مالی آن تا حدود زیادی اجباری است. توقف پشتیبانی مالی از دانشگاهها به واکنشهای ناگواری انجامیدهاند: دانشگاهها برای بهکارگیری الگوهایِ مدیریتِ شرکتی، احساس نوعی اجبار میکنند. آنها از طریق استخدامِ استادانِ متزلزل و پارهوقت بهجای معلمان تماموقت بهطور جدی مانع آزادی دانشگاهی میشوند و بهصورت فزاینده دانشجویان را چونان مصرفکنندگانی مینگرند که باید آنها را با انواع حیلههای دانشگاهی فریفت.
انتقاد من از اینگونه روشنفکرانی که آنها را روشنفکرانِ دروازهدار نامیدهام، واکنشی ست به این جریانات مسئلهساز که در آن استادان تماموقت و دارای مزیت به افرادی ایزولهشده تبدیل میشوند. چنین استادانی باور دارند که آموزش دانشگاهی نوعی فضای منفک از زندگی دنیوی ست که با روشنفکری بیطرفانه کاردینال نیومن در قرن نوزدهم همداستان است. آنها در قالب “حرفهایگرایی” یا محکومکردن استادانی که به مسائل کلانترِ اجتماع میپردازند، از این بیتفاوتیِ اجتماعی دفاع میکنند. برخی از آنها این رویکرد را تا آنجا ادامه میدهند که انتقاد از دانشگاه را اساساً معادل نابودکردن آن میدانند. در اینجا نوعی خشونت روشنفکرانه در میان است که نادیده گرفته میشود و کاربرد مدنی آموزش را انکار میکند؛ درحالیکه پند حکیمانه هانا آرنت از یاد رفتهاست که «آموزش جایی است که در آن تصمیم میگیریم آیا جهان را آنقدر دوست داریم که در قبال آن احساس مسئولیت کنیم یا خیر.»
این روشنفکران که از پشتیبانی بنیادهای نیرومند محافظهکار و کمکهای بیپایان مالی از نهادهای دفاعی و امنیتی برخوردارند، ظاهراً از یاد بردهاند که در هر نوع دمکراسی، دفاع از دانشگاه بهعنوان عرصه عمومی دمکراتیک، امری حیاتی ست. بحث این نیست که دانشگاه سکوت اختیار کرده؛ بلکه در مقابل، هر روز پشتوانه فکری را برای جنگ، پشتیبانی تحلیلی را برای مالکیت اسلحه و مشروعیت لازم را برای دیگر سیاستهایی فراهم میسازد که درنهایت به خشونت ساختاری و فقر میانجامد. این روشنفکران تنها به قدرت سیاسی تسلیم نشدهاند؛ بلکه با آن تبانی کردهاند.
برَد اِوانز : احساس من این است که اثر اخیر شما نوعی بهروزرسانیِ غمناک از مفهوم “دوران تاریکی” آرنت است که نشان فاجعه سیاسی و روشنفکری را بر خود دارد. چگونه میتوانیم قدرت آموزش را طوری مهار کنیم که قادر باشیم تصویر آینده را بهشکلی شمولگراتر و با خشونت کمتر بازسازی کنیم؟
هنری ژیرو: محاصره آموزش دانشگاهی از طریق قطع پشتیبانی مالی؛ ازمیانبردن موقعیت استادان دائمی، پیوندزدن تحقیقات با نیازهای نظامی یا بهکارگیری الگوهای تجاریِ بهرهوری و پاسخگویی: اینها نهتنها برای استادان و دانشجویان که شکلدهنده نظام خودگردان دانشگاهیاند، بلکه برای خود دمکراسی نیز تهدیدی جدی محسوب میشود.
راهحلهای احتمالی برای چنین مشکلاتی پیچیدهاند و نمیتوان آنها را جدا از دیگر مسائل اجتماعِ بزرگتر مطرح کرد؛ همچون قطع پشتیبانی از منافع عمومی، شکاف روبهگسترش میان فقیر و غنی، فقر و بالأخره دسترسیِ این مجموعه صنعتی و زندانگونه به زندگی افرادی که از لحاظ نژادی و طبقاتی در حاشیه قرارگرفتهاند.
ما باید علیه پروژهای بجنگیم که بهگفته ژنی آر.نیکول، هدفِ آن «پایاندادن به تأثیر دمکراتیک دانشگاه بر کشور است.» برای نبرد با چنین جبههای استادان، جوانان و دیگر افراد خارج از دانشگاه باید بهصورت جمعی با جنبشهای وسیعتر اجتماعی برای دفاع از منافع عمومی همراه شوند. ما باید دریابیم که با قطع پشتیبانی دولت رفاه و برچیدهشدن آن، دولتها از پیگیری رفاه اجتماعی دور خواهندشد و دغدغه امنیتی را در اولویت قرار خواهندداد. ترسْ جانشینِ شفقت میشود و اصلِ اخلاقیِ بقای قویتر جایگزین هر نوع احساس نگرانی مشترک درخصوص دیگران میشود.
موضوعاتی چون قدرت، طبقه و نژادپرستی در گفتمانِ مسئولیت فردی و خودیاری کاملاً فراموش میشوند. روشنفکران باید عرصههایی عمومی بگشایند که در آنها هویتها، امیال و ارزشها بتوانند بهگونهای پرورش یابند که نتیجهاش شکلگیری شهروندانی “خاص” باشد؛ یعنی شهروندانی که تمایل دارند هم برای حقوق فردی و اجتماعی مبارزه کنند هم برای آن ایدئالهایی که به دمکراسیِ نیابتی معنای حقیقیاش را میبخشند.
هر بحثی درخصوص سرنوشت آموزش دانشگاهی باید نشان دهد که وضعیت نابرابری فعلی در جامعه امریکا چگونه این ساختار را شکل داده و آن را تشدید و تقویت میکند. [برای مثال] افزایش شهریههای دانشگاهی باعث بیرونماندنِ بخش بزرگی از دانشجویان طبقه کارگر و متوسط از دانشگاه میشود. این نابرابریِ آشکار نهتنها در همین افزایش شهریهها به چشم میخورد، بلکه در تغییر حدود دوسوم از موقعیتهای شغلی استادان بهشکل پارهوقت و عضویت مدعو در دانشکدهها نیز قابلمشاهده است. استادان باید دانشگاه را پس بگیرند و شیوههای اداره آن را بهگونهای اصلاح کنند که در آن قدرت تدریس و عملکردن درعین حفظ شؤونِ خود را داشتهباشند. همچنین باید ضمن محکومکردنِ شرکتیسازیِ دانشگاه و تصاحب قدرت توسط مدیران و کارکنانشان، این روند را برچینند. شمار این مدیران اینک از استادان نیز فزونی گرفته است.
دانشگاهیان باید برای حقوق دانشجویان نیز بجنگند تا شیوه آموزشی مبتنی بر ارزشهای شرکتی برچیده شود. آموزش دانشگاهی حق است و باید رایگان باشد؛ چنانکه در بسیاری از کشورهای جهان چنین است. رابین کِلی به این نکته اشاره کرده که این شرایط بهویژه باید برای دانشجویان اقلیتها برقرارشود. این موارد زمانی اهمیت دوچندان مییابد که بدانیم اینک جوانانْ اغلب از گفتمان دمکراتیک بیرون ماندهاند. درواقع بهجای سرمایهگذاری روی زندانها و سلاحهای مرگبار، امریکاییها به جامعهای نیاز دارند که روی آموزش عالی و عمومی سرمایهگذاری کند.
در اینجا مباحث بیشتری درباره نابرابریهای موجود در عرصه آموزشی و اقتصادی و روشنساختن آنها وجوددارد. نگریستن به آموزش بهعنوان شکل سیاسی مداخله، مسیر پیشنهادی بهسوی عدالت نژادی و اقتصادی ست که به بازسازی امید سیاسی تازه خواهدانجامید. دانشگاه در جامعه سالم نقشی تخریبکننده بر عهده دارد. دانشگاهیان باید در برابر ناملایمات بایستند و صدای بیصدایان و گروههای بیقدرت باشند؛ درحالیکه حقیقت را در گوش مدافعان ثروت و قدرت نامحدود زمزمه میکنند. آموزش و پرورش باید مخرب و ناراحتکننده باشد؛ درحالیکه بهسختی در برابر نظامهای پذیرفتهشده میایستد. این نیازها بسیار فراتر از رویکردی رادیکال است و گامهای بسیاری را طلب میکند. اما درنهایت به آغازی تازه در مجادله درباره آموزش دانشگاهی در ایالات متحده معطوف هستند.
پینوشتها:
این گفتوگو در تاریخ ۲۰ ژوئن ۲۰۱۶ با عنوان The Violence of Forgetting در وبسایت نیویورک تایمز منتشر شده است.
برد اوانز، مدرس ارشد روابط بینالملل در دانشگاه بریستول انگلستان است. او مؤسس و مدیر پروژه تاریخچههای خشونت است که به نقد مسئله خشونت در قرن بیستویکم اختصاص دارد. مهمترین کتابهای او آیندههای یک بار مصرف با هنری ژیرو و زندگی انعطافپذیر با ژولیان رید به نگارش درآمده است.
منبع/ جهک